عیدگاه را پشت سر میگذاریم و وارد بولوار شهدای حج میشویم. از همان ابتدای کوچه، نشانههای خانهای که قرار است با ساکنان قدیمیاش گپوگفتی داشته باشیم، آشکار است. دورتادور حیاط خانه و سردرش را با پرچمهای مشکی سیاهپوش کردهاند؛ خانهای دوطبقه که ورودی آن پرچم «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) – صبحها بفرمایید روضه» نصب شده است. از همان بیرون خانه، حسوحال محرم و شور حسینی در قلب و روح هر رهگذری جاری میشود.
آدمهای این خانه ،کوچک و بزرگ، دختر و پسر، صفای خاصی دارند. اینجا همه عاشق حسین(ع) هستند. رسم خانهتکانی از چند روز مانده به محرم و آغاز سال جدید قمری، در این خانه تمام و کمال انجام میشود. شستوشوی فرشها و نظافت در و دیوارها که برای پذیرایی از میهمانان سفره اهلبیت(ع) و روضه حسینی به پایان میرسد، نصب پرچمها و سیاهپوشکردن خانه شروع میشود. حالا دو نسل دیگر از این خاندان هم پای کارند. فرهنگ عاشورایی و جلوهآرایی محرم به احترام خون سیدالشهدا(ع) و یاران باوفایش 43سال است در این خانه جریان دارد.
طبقه پایین برای حضور بانوان و طبقه بالا برای آقایان آماده شده است. هر سال دوازده روز اول محرم در این خانه در سوگ مولایمان حسین(ع) و شهدای صحرای کربلا عزاداری پرشوری برگزار میشود. هنوز هیچ اتفاقی موجب نشده است این روضه قدیمی و بیریا متوقف شود.
حتی وقتی درد زایمان وجود حاجخانم را فرا میگیرد، همه امور مربوط به پذیرایی از مهمانان را انجام میدهد، آرام و بیصدا به یکی از اتاقهای خانه پناه میبرد و پیش از اینکه زهراخانم که به «خاله ماما» معروف بود، از راه برسد، فرزندش «زینت» را پیش از اذان صبح روز عاشورا بهدنیا میآورد. ساعت6 که مراسم روز دهم و قرائت است، آب از آب هم تکان نمیخورد!
آرامش عجیبی در این خانه جاری است. روز سوم محرم است. روضهها خوانده شده و مراسم امروز با پذیرایی از مهمانان به صرف نان، پنیر، تخممرغ و گوجهفرنگی به پایان رسیده است. پذیرایی این چند روز متنوع است و هرروز با روز قبل فرق دارد. ظهر عاشورا هم که علاوه بر صبحانه، برنامه ناهار و آش رشته برپاست.
حاجخانم صغری ظریف اکنون در آستانه هفتادسالگی است. با روی باز و چهرهای متبسم شروع به تعریف از گذشتههای دور میکند. میگوید: قصه محرم و روضههای این خانه به حسینیه گدایعلی برمیگردد که همسرم با پسرعموی پدرم خدابیامرز دهه اول محرم را آنجا مراسم برگزار میکردند. رسم پذیرایی آن سالها البته کمی فرق داشت. سینی چای و پاکتهای سیگار تنها اقلامی بود که در روضهها به چشم میخورد.
قصه محرم و روضههای این خانه به حسینیه گدایعلی برمیگردد که همسرم با پسرعموی پدرم خدابیامرز دهه اول محرم را آنجا مراسم برگزار میکردند
او ادامه میدهد:گذشت تا ما از اجارهنشینی درآمدیم و این خانه را خریدیم. محرم بود و همسایه کناریمان بنایی داشتند. از حاجآقا خواستند که فضای خانه ما برای روضههای دهه اول در اختیارشان قرار بگیرد. وقتی این 10روز تمام شد، حاجآقا به این فکر افتاد که بهجای اینکه روضهها را در حسینیه برگزار کنیم، در خانه خودمان برپا کنیم.
آمادهکردن خانه و پذیرایی صبحانه برای نزدیک به 150نفر آن هم در دوازده روز با وجود بچههای کوچک و پشت سر هم کار سختی بود، اما عشق به امامحسین(ع) و اهلبیت مطهرشان همهچیز را آسان میکرد. گاهی رختخواب بچهها را در پاگرد پلهها پهن میکردیم که فضای کافی برای عزاداران حسینی فراهم باشد.
با این حال برخی مواقع جمعیت مشتاقان مراسم اباعبدالله الحسین(ع) به سیصد نفر هم میرسید. بارها از حاضران دعای وسعت خانه را میشنیدم که میگفتند «خدا به شما خانه بزرگ بدهد که دستوپایتان باز باشد.» اما من همیشه میگفتم من بچه محله عیدگاهم و میخواهم همینجا بمانم. به برکت همین دعاها و کرم اربابمان امام حسین(ع)، سالها بعد توانستیم اینجا را بازسازی کنیم و به این ترتیب با تغییرات جزئی، فضای خانه وسیعتر شد و به شکل کنونی درآمد.
لابهلای صحبت، حاجخانم سرش را رو به آسمان میگیرد و مدام زیر لب میگوید: «الهی به حق قرآن خدا قبول کنه.» رشته کلام را از سر میگیرد و میگوید: شکرگزار خدا هستم که در زندگی هر آنچه به ما داد، خوب خوبش را داد. اگر فرزند داد، اگر خواهر و برادر داد، اگر همسایه داد، همه بهترین بودند. همسایههایمان هم نظیر ندارند.
خدا خیرشان بدهد که در همه این سالها با جان و دل از هیچ خدمتی برای مجلس امامحسین(ع) دریغ نکردند.همین چند سال پیش بود که یکدفعه متوجه شدیم سیمهای برق اتصالی کرده و پرچمی که روی آن قرار گرفته بود، در حال سوختن است. خدا خیرشان بدهد، همسایهها آمدند و مشکل برطرف شد.
هنوز چیزی نگذشته بود که در همان دهه، فقط یکساعت مانده به آمدن عزاداران برای مراسم پیش از ناهار، لوله آب ترکیده بود و طبقه بالا را آب گرفته بود. باز هم همین همسایهها بودند که خیلی زود قالیهای آبگرفته را جمع کردند و همهچیز را طوری مرتب کردند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.
در این لحظه حاجآقا یاالله یاالله کنان به جمع ما اضافه میشود. آرام گوشهای مینشیند و دخترها سفره صبحانه پدر را پهن میکنند. همان تخممرغ و نان و گوجهفرنگیای که در بستهبندیها به مهمانان دادهاند، برای حاجآقا میآورند.
نهتنها خبری از غبار خستگی بر چهرهاش نیست، بلکه بسیار خوشرو و پرانرژی، صحبتهای حاجخانم را ادامه میدهد: هنوز ازدواج نکرده بودم که این روضهها را دهه اول محرم در حسینیه گدایعلی شراکتی برگزار میکردیم. حالا حدودشصت سال شده و هرچی از برکت این روضهها بگویم، باز هم کم است؛ اول تا آخر همهاش برکت است.
میگوید: «چهکسی بالاتر از خود خداوند است؟ بله، خدا شریک است، از ما داراتر کسی است که شریکش خدا باشد؟
این مرد خدا که عشقش به امام حسین(ع) و ائمهاطهار(ع) در خانه و چهره و کلامش موج میزند، راننده کامیون بوده که در سن شصتسالگی طبق قانون وادار به خانهنشینی و بازنشستگی میشود و تازه متوجه میشود که شرکتهای باربری که برایشان کار کرده است، در همه این سالها حق بیمه او را پرداخت نکردهاند.
پیگیریها و شکایتشان هم به جایی نمیرسد و به این ترتیب با پرداخت 10سال حق بیمه اختیاری، اکنون حقوق بازنشستگیاش در 77سالگی به مبلغ ناچیزی رسیده است.دلش به وسعت اقیانوس است و از خرجکردن برای اباعبدالله(ع) ابایی ندارد. میپرسم: دیگران هم در هزینه این مراسمها مشارکت دارند؟ با تبسم آرامی دستانش را رو به آسمان میکند و میگوید: «چهکسی بالاتر از خود خداوند است؟ بله، خدا شریک است، از ما داراتر کسی است که شریکش خدا باشد؟
زینتخانم، دختر خانواده، اکنون 35بهار را پشت سر گذاشته و مادر دو بچه است. او سلامتی دخترش را مدیون روضههای خانه پدریاش میداند. با چشمانی اشکبار میگوید: دوونیم سال بیشتر نداشت که باید عمل قلب باز میشد. چندین مشکل برای قلبش تشخیص داده شده بود و دکترها گفته بودند شانس زندهماندنش کمتر از 10درصد است.
محرم بود و مراسم روضه و عزاداری برپا. اول صبح پیش از رفتن به بیمارستان، آمدیم خانه پدر. همه وجودم را غم فراگرفته بود، اما پس از مراسم که راهی بیمارستان شدیم، انگار قدرتی از درون به من قوت قلب میداد. گفتم دکترها که خدا نیستند و دلم را به صاحب این ماه گره زدم و بچهام را به خودش سپردم.
حالا هشت سال از آن سالهای سخت و غریب میگذرد و فاطمه، دختر زینتخانم و نوه حاجمحمد سلحشور، در سلامت کامل در روضهها شرکت میکند و حتی در چند ورزش هم علاقهاش را محک میزند.
کرونا هم که آمد، نتوانست این شور و حال حسینی را به تعطیلی بکشاند. همه اهل خانه بسیج شدند و فضای بیرون از خانه را داربست زدند و چادر کشیدند و هرچه لازم بود، فراهم کردند تا نام و یاد امامحسین(ع) و یارانش را زنده نگهدارند و پرچم محرم بر سردر خانهشان همچنان افراشته بماند. پذیرایی صبحانه هم در بستهبندیهای بهداشتی به عزاداران داده میشد.
حاجخانم رو به همسرش میگوید: چه وقتی دو روز مانده به محرم، نصب پارچهها و پرچمهای عزاداری را که شروع میکنند و چه پایان دو ماه محرم و صفر که قرار به بازکردن این پرچمها میشود، حاجی همراه یکی از پسرانم و سیدحسین، نوه دختریام، با نوای مداحی و روضهخوانی سینهزنان و گریهکنان مشغول کار میشوند. فضای عجیبی است؛ باید باشید و ببینید چه حس و حالی دارند.
حاجخانم به دخترها، عروس و نوههایش اشاره میکند و میگوید: همه اینها از روز اول محرم ساکشان را میبندند و اینجا هستند تا دو روز بعد از عاشورا. همه کارها را بین خودشان تقسیم میکنند، اما کارهای اول صبح مثل آمادهکردن آب سماور، آب و جارو کردن جلو در خانه و پهنکردن فرشها داخل حیاط را من و حاجی انجام میدهیم.
ولادت امامحسن مجتبی(ع) در نیمه رمضان هر سال هم سفره افطاری در این خانه پهن میشود. تولد امام رضا(ع) هم جشن شادی به صرف شام برگزار میشود و همه حاضران پرچم به دست با پای پیاده راهی حرم مطهر میشوند.
هرکدام از دخترها و پسرها هم مراسم و برنامهای دارند، در این خانه برگزار میکنند.
خانه حاجیسلحشور که پنج دختر و سه پسر دارد، خاطرات زیادی را از ولیمهها، جشنها و عزاداریهای اهلبیت(ع) در خود ثبت کرده است.